فرهنگ اسلام ازنگاه تاریخ
ادامه ....
و تنها محل آويخته شدنش مانده است كه ياران پيمبر بسيار خوشحال شده و است يكي از ياران از پيمبر اجازه
خواست تا به نزد سران كفار رفته و آنها را از اين خبرآگاه كند تا شايد اتحاد آنها شكسته شود و اين محاصره پايان
پذيرد كه اين كار به ابوطالب واگذار شد و او به كعبه رفت و وقتي همه جمع شدند . گفت: اي قوم به ما ظلم
كرديد و حق ما را پامال كرديد و ما را سه سال از زندگي در ميان قوم خود محروم كرديد و به زن وبچه ي ما رحم
نكرديد كه خدا به شما رحم نكند . به اينجا كه رسيد ابو جهل ترسيد و گفت : حالا كه آمده اي حرف حسابت چيست ؟
ابوطالب گفت پيمان شما موريانه خورده است و فقط جمله اولش (بِسمِكَ اللهمَ) مانده است و اين سخن مانند
پتكي بود كه بر سر ابوجهل زدند و هم پيمانان ابوجهل كه از كرده ي خود پشيمان بودندگفتند:اگراين واقعيت داشته
باشدپيمان شكسته مي شودوابوجهل گفت: كه بي جا مي گويد و چنين نيست و نشود. و فوري كليد خانه كعبه آورده
و در را گشودند و بسوي جايي رفتند كه پيمان آويزان بود و ديدند كه تمامي آن را موريانه خورده و همان جمله ي اول
مانده كه ابوطالب بسيار خوشحال و آن مشركاني كه از اين پيمان پشيمان و ناراضي بودند فريادي كشيدند و به
ابوطالب تبريك گفتند و ابوجهل به سر خود مي زد و مي گفت هرگز نمي گذارم شكسته شود اما ديگر دير شده
بود.و ياران ابوجهل به سمت دره ي ابوطالب رفته و از پيامبر و يارانش خواستند كه از آن جا خارج شوند . كه
اينجا بود كه محاصره ي اقتصادي وسياسي شكسته شد و بني هاشم به خانه هايشان بازگشتند. اماهرگز ابوجهل و ابولهب
و ابوسفيان دست از مخالفت خود برنداشته و با پيامبر سازگار نشدند تا آنكه چند سالي بيشتر از پايان محاصره
نگذشته بود كه دو تن از ياران صديق و وفادار پيامبر يعني ابوطالب و خديجه در فاصله ي كوتاهي وفات يافتند.
وپيامبرحسابي تنها شده بودو وقتي سران كفار اين دو يار وفادار را دركنارپيامبر نديدند حلقه ي فشارها و آزار و
اذيت را
15
تنگتر وبيشتر كردند.و اين باعث شدكه پيامبر به خارج از مكه براي عرضه ي دين خود برود و به همين خاطر سفري
به طائف نمود به خانه ي سران آنجا رفت كه سه برادر بودند و دين خود را به آنها عرضه كرد و آنها هم مانند قوم
قريش نپذيرفته و با او رفتاري نامناسب كردند و ايشان در راه بازگشت به باغي رفت كه غلامي مسيحي آن را
اداره مي كرد و زماني كه براي ايشان انگور آورد كه بخورد پيامبر براي شروع نام خدا را بردند و غلام از اين
كلام تعجب كرد و گفت شما كه هستي و اين نام را از كجا شنيده اي پيامبر فرمود : من محمد پيامبر خاتم هستم و تو
چه ديني داري كه غلام گفت من مسيحي هستم كه پيامبر آياتي از قرآن درباره ي عيسي مسيح قرائت فرمود كه
غلام پيامبر را تعظيم و احترام بيشتري نمودند كه بعد از رفتن پيامبر از آنجا صاحب باغ از غلام پرسيد اين
مردكه بودوچرا تو او را تعظيم كردي و غلام جواب داد كه او پيامبر بعد از عيسي مسيح و خاتم پيامبران است و
دوباره از او پرسيد اين را از كجا مي داني و غلام گفت نام او وعده ي آمدن او وجاي آمدن او در انجيل
عيسي مسيح آمده واو هم جملاتي درباره ي عيسي مسيح از كتابش برايم خواند و پيامبر بدون دريافت هر گونه كمك به مكه
بازگشت و قريش رفتارشان خشن تر شد. و پيامبر چاره اي نديد جز آنكه دين خود را به حاجيان به حج آمده
معرفي كند و به همين خاطر موسم حج كه شد به همراه علي و عمويش عباس به نزد سران كاروان حجاج رفته و دين جديد
را به آنها معرفي نمودند و در اين ميان مردان از مدينه آمده كه در گذشته از قوم يهود ساكن يثرب شنيده بودند كه
بزودي پيامبري ظهور مي كند و آنها با او هم پيمان شده و بر اقوام بزرگ يثرب كه اوس و خزرج بودند حكومت
ميكنند. وقتي اين مطلب را از سوي پيامبر شنيدند بياد حرف هاي قوم يهود افتادند و براي پيشي گرفتن از
قوم يهود هم كه شده سخن پيامبر شنيده و پذيرفتند و قول دادند كه اگر او به مدينه بيايد و در ميان آنها زندگي كند از
16
او حمايت كنند و آنها شش نفر بودند كه يكي از آنها زن بود و آنها همان سال به يثرب باز گشتند و پيامبر هنوز در
مكه تحت سخترين شرايط زندگي مي كرد و به انجام اعمال ديني خود مي پرداخت . و سال بعد باز موسم حج پيامبر
نزد سران يثرب رفت در حالي كه علي و عمويش عباس حاضر بودند و با آنها در باره ي دين خود و قول سال
گذشته سخن گفت كه آنها او را پذيرفتند و پيامبر به آنها فرمود: تابعين دين من بايد نماز بخوانند و دزديدي نكنند
و شراب نخورند و به ديگران كمك كنند و با همسايگان رفتار مناسبي داشته باشند و خداي واحد بپرستند و از بت
پرستي بيزار باشند . كه آنها اين شرايط را پذيرفته و تنها يك سؤال كردند كه آيا جانشين رسول خدا از ما خواهد
بود كه پيامبر فرمود او را خدا معين خواهد كرد. آنها كه شرايط پيامبر پذيرفته و قول همكاري را دادند در سال دوم
دوازده نفر بودند كه دو نفر از آنها زن بودند. پس از اين قرارداد كه مردمان يثرب بسته شد پيامبر و يارانش
مشغول شده و خود را براي سفر آماده مي نمودند و از آن طرف سران كفار قريش مشغول طرح و نقشه براي
نابودي پيامبر و يارانش بودند و از جمله در دارالندوه كه شوراي عرب آن روز بود تصميم گرفتند كه پيامبر را بكشند
و به نحوي به قتل برسانند كه خونش پاي گروه مشخصي نباشد به همين خاطر آن ها با اين پيش نهاد كه از هر خانه
يك شمشيرزن باشد و آنها همگي با هم در يك شب به پيامبر در حال خواب حمله كنند وهر كدام شمشيري به او بزنند
كه كسي نتواند بگويد فلان نفر اورا كشته است و تقاضاي خونش كاري دشوار و با همه قبايل رودرو باشند موافقت
نمودند . و اين تصميم گرفته شده را خداوند به پيامبرش خبر داد و شب موعود فرا رسيد و پيامبر به خوابگاه خود
نرفت و تنها كسي كه حاضر شد به جاي پيامبر بخوابد علي بود و رفت و در رختخواب پيامبر خوابيد و آن 20 شمشير
زن كفار در اطراف خانه ي پيامبر منتظر بودند تا سحر شود و به پيامبر حمله كنند و در اين زمان كه علي بجاي پيامبر
خوابيده بود.
17
پيامبر به سمت غار ثور كه در جنوب مكه بود مي رفت ورفت تا وارد آن غار شد و چيزي نگذشته بودكه ابوبكر
تازه مسلمان شده وارد غار شد و در حاليكه پيامبر از اوخواسته بود كه بيايد و او خود را به پيامبر رسانده بود و حالا
سحر شده است و افراد كفار آماده ي حمله هستند و همگي با هم از روي ديوار گذشتند وارد حياط شدند و پرده اي
كه بر روي رختخواب پيامبر بود كنار زدند و با شمشير هاي بالا برده آماده ي حمله شدند كه يك آن ديدند كه او كه در
رختخواب است پيامبر نيست و علي ابن ابي طالب است. و گفتند كه اي واي فريب خورديم و شروع به
جستجو كردند در داخل حيات تا و مردي از آنان پرسيد كه دنبال چه مي گرديد.و آنان گفتند به دنبال محمد بن
عبدالله و او به آنها گفت از كنار شما گذشت و مشتي خاك بر سرتان پاشيد و رفت او را نديديد و آنها خيلي
عصباني شدند و بسيار گشتند و هرچه بيشتر گشتند كمتر يافتند و حتي تا غار ثور كه جنوب مكه بود و پيامبر بايد به شمال مكه
برود هم رفتند و آنجا هم در حاليكه پيامبر و ابوبكر در غار بودند ولي به فرمان الهي عنكبوت تاري به در غار زده بود
كه نشان مي داد كسي وارد غار نشده است . و به همين خاطر به مكه بازگشتند و از جستجو نا اميد شدند و پيامبر و
ابوبكر چند روزي در غار ثور بودند و پس از نا اميدي سران قريش كه خبرها را عبدالله پسر ابوبكربراي آنها مي
آورد يك مرد مشرك را كه بلد راه بود و ابوبكر او را به مزدوري گرفته بود با دو شتر به آنجا آمد و پيامبر كه ديد
شتر خود راهي مدينه شود نه سوار بر شتر ابوبكر شود و ابوبكر هم وقتي ديد پيامبر چنين مي خواهدشتر را به پيامبر فروخت
و پيامبر سوار بر شتر خود راهي مدينه شد و ابوبكر و غلامش درعقب و آن را ه بلد در جلو از مسير ساحل راهي
شدند. و علي (ع)فرداي آن روزبه مدت سه روز كوچه به كوچه ي مكه گشت و پيام داد كه پيامبر خدا از اينجا
رفته است و هركس كه
18
طلبي از او دارد بيايد و از من بگيرد و خود او و خانواده ي پيامبر و مادر خودش و عده اي از ياران سه روز
بعد به سمت مدينه حركت كردند و اين زماني بود كه علي 23 ساله بود و حالا جواني رشيد و پهلواني توانمند شده بود . و
ما بقي ياران و مسلمانان يكي پس از ديگري مكه را ترك نموده و با اموال به اندازه ي توشه ي مسافر راهي مدينه
شدند و ديگر اموال و خانه آنها توسط كافران قريش تصرف عدواني و غصب شد و سال ها كفار از اموال
آنان بي رحمانه استفاده كردند. كافران مكه از اين كه توانسته بودند پيامبر و يارانش را از مكه بيرون نمايند بسيار
خوشحال بودند و از اين كه صاحب خانه ها و اموال و اراضي آنها شده بودند و با مال حرام زندگي را مي
گذراندند پيوسته به خود مي باليدند و با خيالي آسوده مشغول جهالت هاي خود نظير بت پرستي ، اعتقاد به قرباني پاي
بتان (هبل ،لات وعزي) و فخر و مباهات بواسطه ي اصل و نسب و ثروت بودند اما نمي دانستند كه اين تفكر
باطل و خوشحالي آنها بسيار زود گذر است. و ديري نپاييد كه همه ي اين ها بر باد رفت و مجبور شدند تاوان همه
ي بدي هاي خود را يكجا بدهند و خيلي زود درگير مبارزه با ديني شدند كه آن را از خود رانده بودند و امر وز پير
وان زيادي داشت .پيامبر با آنكه از مكه خارج شده بود و حالا در ميان اقوامي زندگي مي كرد كه او را دعوت
نموده بودند و از او حمايت همه جانبه مي كردند و يثرب منطقه اي حاصلخيز بود و مردمانش بيشتر از رااه
كشاورزي ،باغداري و دامپروري زندگي خود را مي گذراندند بر عكس اهالي مكه كه مردماني بازرگان بودند و مكه
محل تجارت آنها بوسيله وارد نمودن كالا از شام و يمن و رساندن خدمات مختلف به حجاج بود اما صلاح
در اين ديد كه براي جبران ظلم و ستمهايي كه از سوي اقوام مكه به يارانش شده بود و براي جبران خسارت هايي
كه اهل مكه به او و يارانش زده بودند و اموال آنان را تصرف نموده بودند به اهالي ستمگر مكه گوش مالي
درستي بد هد.
19