ازدواج

فرهنگ اسلام از نگاه تاریخ

 

            چهل

 

 

 

 

در گرماگرم زندگي روزانه ي مردم  مكه پسري بدنيا آمد كه چندي پيش پدرش بر اثر بيماري درنزديكي همين شهر در

 

 

گذشته بود. او را محمد نام نهادند. بعيد است در آن روزي كه بدنيا آمد با ديگر بچه هاي متولد شده ي مكه تفاوتي

 

 

داشت  چرا كه كسي نمي دانست او روزي مرد بزرگ عرب شود   وبر مردم مغرور آن روز كه تنها نه، بلكه بر دل

 

 

 

 

شكسته اند. درياچه آب ساوه (درياچه نمك قم) خشك شده است. كنگره هاي ايوان كسري شكسته شده است.

 

 

و از همه مهمتر در همان سال ابرهه سردمدار يمني با فيل هايش كه به جنگ كعبه آمده بود بوسيله ي   سنگ هاي

 

 

 ابابيل (پرندگان آسماني) نابود شده اند.چهار سال اول كودكي را در صحرا نزد حليمه ي سعديه گذراند و چهارسال

 

 

 بعد را نزد پدر بزرگش عبدالمطلب بسر برد وپس از آن در نزد عموي  خود  ابوطالب زندگي كرد و در همين

 

 

 ها بود كه روزي خبر شادي  از  عموي خود شنيد كه مي تواند با او به شام سفر كند برايش جالب بود كه سرزمين 

 

 

جديدي را مي بيند به همين خاطر خودش را خيلي  سريع   براي   همراهي  آماده كرد و روز موعود كه فرا رسيد زودتر

 

 

 از هميشه خواب را رها كرد و به  نزد عمويش آمد و آماده ي سفر شد . كاروان روزها و شب هاي زيادي طي

 

 

 تا به نزديكي شام در محلي براي مدتي توقف كرد كه در آن محل ديگراني هم بودند . در اين ميان  بُحيراي  مسيحي هم 

 

 

بود كه دائم كودك همراه ابوطالب را با چشم و قدم دنبال مي كرد تا آنكه او را  تنها يافت و از او پرسيد نامت

 

 

 چيست ؟ كه كودك جواب داد محمدم گويند و او از پدر و مادرش پرسيد و او يك بر يك گفت و آنگاه آن عالم

 

 

 مسيحي نزد ابوطالب آمد و به او گفت محمد برادر زاده ي شماست و ابوطالب گفت چنين است  .

 

 

  3

 

   

 و بحيرا گفت آنچه من در اين كودك امروز ديدم و شنيدم حكايت از آن  مرد بزرگي مي كند كه در كتاب هاي ديني

 

 

 ما وعده ي پيامبري او داده شده است.اين اولين سفر او به شام بود و پس از آن ديگر نرفت تا آنكه جواني

 

 

 رشيد و دوست داشتني شد. وقتي كه جوان شد سعي داشت تا درتمامي برنامه هاي مردمي و انساني شركت كند  كه

 

 

 اين تفكر باعث شد تا در  جنگ فجار كه بر عليه ظلم و بي عدالتي بعض افراد بود شركت كرد و در پيمان حلف

 

 

 الفضول كه پيماني براي جلوگيري از ظلم به بي پناهان  بودشركت نمايد كه بعدها براين عمل خود افتخار مي كرد.او

 

 

 بعدها براي اداره ي خودش و زندگي خود نياز به درآمد داشت و به همين خاطر به پيشنهاد عمويش ابوطالب  با

 

 

 كاروان تجارتي خديجه كه از زنان سرشناس مكه بود به شام رفت و در اين رفت و برگشت توجه غلام خديجه  را

 

 

 جلب و كاروان تجاري خديجه سود فراواني بدست آورد و غلام از مراتبي  كه از محمدامين  ديده بود براي

 

 

 اوتعريف و توصيف بسيار كرد و به همين خاطربود كه خديجه سرپرستي كاروان را به محمدامين سپرد و طي چند سفري

 

 

 كه كاروان آمد و رفت و خديجه سود فروان برد و كمالات بيشتري از ايشان ديد و از شنيده هاي قبلي خود هم

 

 

 مطمئن شد تصميم گرفت تا به محمدامين  كه چندين سالي هم از او كوچكتر بود پيشنهاد مسئله اي بزرگتر ازتجارت و سود

 

 

 مالي  كه آن پيوند معنوي ازدواج  بود بدهد و درحالي كه محمدامين  آمده بود تا حساب و كتاب مالي نموده  و بقولي

 

 

 تسويه حساب تجاري نمايد كه خديجه از اين  فرصت مناسب استفاده برد و گفت يا محمدامين ، آيا حاضري با من

 

 

 ازدواج كني؟  محمدامين كه از اين پيشنهاد يك جانبه و غير منتظره جا خورده بود. قدري خود   را جمع كرده

 

 

 رنگ و روي زرد شده اش را عادي كرد و گفت بايد با عمويم  ابوطالب در اين باره سخن بگويم و از خانه

 

 

 ي خديجه خارج شد و به نزد عمويش آمدو آنچه بين او و خديجه گذشته بود تمام و كمال گفت و سپس ازروي 

 

 

 شرم سر به 

 

  4

 

زير انداخت     كه ابوطالب گفت اين خيلي مناسب است كه زن  ثروتمندي چون خديجه تقاضاي ازدواج با

 

 

 برادرزاده ي من نموده است .مبارك  است و محمدامين  خود چه مي گويي كه محمد سر به زير انداخته و مطلبي نگفت

 

 

 وابوطالب گفت سكوت علامت رضايت است و خود را آماده ي رفتن به خانه  ي خديجه براي خواستگاري

 

 

 رسمي نمود و همان روز با هيأتي رسمي از فاميل به  خانه ي خديجه رفته و او را خواستگاري نمود و خديجه ناز نموده و

 

 

 گفت بايد با بزرگانم سخن بگويم.  و بگذاريد براي روز ديگر كه ابوطالب بازگشت و فرداي آن روز به خانه ي

 

 

 پدر خديجه رفته و او را از پدرش خواستگاري نموده وپذيرفته  شده و در مدت بسيار كمي ابوطالب بساط عروسي

 

 

 محمدامين  و خديجه را  فراهم نموده  و اين دو زوجه شدند و زندگي شيرين اما پرمخاطره ي خود را شروع كردند  و 

 

 

   محمدامين  از عمويش مستقل شد و به خانه ي خديجه رفت .   پس از ازدواج بود كه محمد امين  احساس لطيفي به او

 

 

 دست كه لازمه ي يك  تمركز معنوي دارد و به همين خاطر سفرهاي چند ماهه ي او به غار حرا در كوه نور براي

 

 

 خلوت گزيني و اعتكاف و عبادت خداوند شروع شد. در يكي از سال هاي زندگي پر نورش بود كه سيلي آمد

 

 

 خانه ي كعبه را خراب   كرد و اعراب مكه پس از سيل مشغول باز سازي آن شدند و به محل نصب سنگ  كه

 

 

 رسيدند با هم اختلاف كردند كه كدام يك از رؤساي قبايل اين افتخار را بدست بياورند و هيچ كدام راضي نمي

 

 

شدندكه ديگري اين كاررا بكند به همين خاطر رگ جاهلي    فوران كرد و دست به شمشير برده كه با زور كشتن تسلط

 

 

 يافته و سنگ را سر  جايش نصب كنند كه يكي از آن ها عقلش را به كار انداخت و گفت   با هم نجنگيد    يك قرار

 

 

 مي گذاريم اولين شخصي كه از بيرون بر ما وارد شود بين ما  در باره ي اين   مسئله قضاوت كند  . چيزي نگذشت

 

 

 كه محمد امين وارد شد و همگي  آن ها  خوشحال شدند كه امين  ترين  و درستكارترين فرد مكه وارد شده و از او خواستند كه

 

  5

 

 

 

 در اين باره بين آن ها قضاوت كند كه محمد امين گفت نيازي به قضاوت نيست  و عبايش را در آورد و پهن

 

 

 كرد و سنگ را برداشت  ونهاد بر روي عبا و به رؤساي  قبايل گفت حالا  هر كدام گوشه اي از عبا را گرفته

 

 

 و بلند كرده و بياوريد نزديك   ديوار و آنگاه خودش هم به نمايندگي  ازعبد مناف سنگ را برداشته و سر جايش

 

 

 نصب نمود و اين فكر او از كشتار و خون ريزي و جنگ قبايل جلو گيري كرده  و هم افتخار نصب سنگ

 

 

 حجرالاسود كه براي عرب آن روز هم خيلي مهم بود نصيب خود و خانواده اش نمود  و اين مطلب در اذهان و

 

 

 تاريخ عرب   ماندگار شد.و در ايام زندگي مشترك او و خديجه بود كه ابو طالب بر اثر خشكسالي و كم درآمدي يا

 

 

 شايد امتحان خداوندي  فقير شد و از عهده ي مخارج  فرزندانش بر نمي آمد و فاميل با هم به توافق  رسيدند كه

 

 

 هركدام يكي ازفرزندان   ابوطالب را به خانه ببرند و تا توانمند شدن ابوطالب نگه داري كنند و محمدامين  رفت و

 

 

 علي را با خود برد و بعدها مي گفت كه خوب كسي نصيبم شده است وچه  خوب است خداوند آدم و دوست 

 

 

  داشته باشد و دوستان خوبي نصيبش بنمايد.و علي ابن ابي طالب از كودكي در كانون تربيت محمدامين و زن

 

 

 سرشناس مكه  ، خديجه رشد كرد و بزرگ شد. و به رفتارها و كردارها و گفتارها و پندارهاي دو سرپرست خود عادت

 

 

 نمود و در اغلب جاها    با   محمدامين همراه بود و به خصوص در سفرهاي معنوي محمدامين كه به غار حرا در كوه نور انجام

 

 

 مي شد حاضر  و ناظر اعمال  ولي نعمت خود بود و حسابي از آن اعمال درس و مشق زندگي    آينده را تجربه مي

 

 

 نمود. و بهترين روزهاي شكل گيري رفتار و شخصيت كه  چند ساله ي ابتداي كودكي هر كسي مي تواند باشد را در

 

 

 يكي از بهترين خانه هاي مكه كه  لحظه اي از شرك و بت پرستي و بدي و كژي و  سستي و كاهلي در آن ديده نمي

 

 

 شد سپري نمود  تا آنگاه كه به دروازه ي وحي الهي وا رد شد و با  انديشه ي جديدي كه نه تنها براي علي ابن ابي

 

 

 طالب ، بلكه براي تمامي اهالي

 

  6

 

 

 مكه تازگي داشته و يك   بدعت به حساب مي آمد روبرو شد و چون با وارد كننده و وسيله ي آن تعاليم جديد به

 

 

 خوبي آشنايي داشت خيلي سريع جذب آن شده و همكاري همه جانبه ي خود را تا پاي جان اعلام نمود.علي

 

 

 ابن ابي طالب بعدها يكي از مردان پر قدرت دين اسلام و يار و ياور محمد امين  شد و در همه ي صحنه هاي شيرين

 

 

 و تلخ و سخت و آسان اين مبارزه ي  نفس گير محمد امين با شرك و كفر و ظلم و ستم  حاضر بود و هرگز كلمه ي  نه

 

 

 در مقابل محمدامين بر زبان جاري نساخت و خود را هميشه فدايي ولي نعمت  خود مي دانست. محمدامين چهل سال

 

 

 تمام  از  بهار عمرشان  و پانزده سال از ازدواج  مشتركش  با خديجه  گذشته بود و در اين مدت از خديجه فرزنداني

 

 

 داشت و زندگي  خود را سراسر  پرشور و نشاط  كرده و در ميان مردمان مكه مردي درستكار با عدالت و امانتدار

 

 

 

 

 محمد امين به امانت مي گذاشت  و پس از بازگشت  آن را تحويل مي گرفت و اين طور به نظر  مي رسد كه تنها

 

 

 كسي در مكه بوده است  در امانت مردم خيانت نمي كرده است .بايد دانست كه همين شخص  يعني  محمدامين  كه در

 

 

 نزد  اهالي  مكه  به عنوان فردي درستكار ، راستگو ،درست گفتار ، امانتدار،خوشرو  و  درست كردار  از طرف

 

 

 خداوند عالم مأمور هدايت قوم خود شد تا آنها  را از بت پرستي و خرافه گري كه فرزندان خود را پاي  بت ها

 

 

 قرباني مي كردند را نجات بدهد  او را تحمل نكردند . در حالي  كه  همه ي خصوصيّات  بالا  كه ذكر شد را در باره اش

 

 

 صادق مي دانستند و اين مقاومت مردم مكه را مقاومت در مقابل تغيير عادت مي گويند.   

 

7

 

گزارش تخلف
بعدی